LITTLE GIRL DREAMS

پست 48

دلنوشته های LITTLE GIRL-22

 

احساس پوچی دارم

تنها و سرگردان مانده ام در کوچه های بن بست افکارم

دگر خسته ام از افکار پوچ و بی نتیجه!

تنها گوشه ای زانو بقل میگیرم و منتظر میمانم

منتظر اتفاقی جدید

که پایان پوچی و آغاز زندگی زیبا باشد!

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, ساعت 16:12 توسط little girl |


پست 47

دلنوشته های LITTLE GIRL-21

 

دریا طوفانی

آسمان ابری

آفتاب فراری

دریا خشمگین از تنها آمدنم بر ساحلش

خروشان موج میزند

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, ساعت 16:2 توسط little girl |


پست 46

اهنگ فوق العاده ی شادمهر عقیلی تقدیم به همه ی دوستای گلم

 

 

انتخاب

 

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, ساعت 15:6 توسط little girl |


پست 45

دلنوشته های LITTLE GIRL-20

 

همه جا تاریک

دریا نزدیک

میدهد همه جا بوی دریا

گویی آسمان نیز همچو من خسته است که اینچنین کرده درهم اخم هایش را

میدهد فراری خورشید را

او نیز ترجیح میدهد تاریکی را

آماده باش دریا

بشور و ببر تاریکی را که دگر توان تحملش را ندارم

نزدیک و نزدیک تر میشوم

آماده باش دریا

من نزدیکم...

91/4/18__15:45

+ نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, ساعت 1:48 توسط little girl |


پست 44

تو کجایی؟

 

جایی هست که دیگه کم میاری
از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .
جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره
واسه همیشه کنارت باشه
من الان اونجام
تو کجایی ؟

+ نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ساعت 17:42 توسط little girl |


پست 43

دیگر نمیمانم

 

التماس نکن ! دیگر نمی مانمماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم
دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و راحتم کردی….راه خودت را برو ، کاری به کار دلم نداشته باش
بیش از این مرا خسته نکن ، مرا بازیچه آن قلب نامهربانت نکن...

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ساعت 17:29 توسط little girl |


پست 42

لحظات دور از تو بودن

 

کاش نمیگذشت آن لحظه که در آغوشت بودم ، کاش نمیگذشت لحظه ای که خیره به چشمانت بودم
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی ، سرت بر روی شانه هایم باشد و همزبان دل گرفته ام باشی
دلم گرفت وقتی که رفتی ، چگونه سر کنم لحظات دور از تو بودن را …


ادامه ی مطلب. . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ساعت 17:21 توسط little girl |


پست 41

وقتی که عاشق هستی

 

وقتی که عاشق نیستی هیچی واست مهم نیست و به دل سوخته ها میخندی
وقتی که عاشق میشی هچکس واست مهم نیست واسه عشقت تلف میشی
وقتی که دلتو میسوزونه میره تازه میفهمی نصف عمرت بر فناست

 

+ نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ساعت 17:12 توسط little girl |


پست 40

مثل ستاره

 

مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!
شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش
مرا شبیه خودم در میان آتش و دود
شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش
و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب
بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش
و زخم های دلم را ببین و بعد از آن
لباس بر تن این قلب بی قواره بکش
بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من
بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش
برای بودن من عشق را نشانه بگیر
و خط رد به تن هرچه استخاره بکش
ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من
مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش

 

+ نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ساعت 17:6 توسط little girl |


پست 39

دلنوشته ی جودی


 

 

بابا لنگ دراز عزیزم

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!

وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!

بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ...

بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...!

بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم...

+ نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:, ساعت 2:2 توسط little girl |


پست 38

 

 

میدانی که تا چه اندازه از دود خاکستری سیگار بیزارم….
اما…
هرگز نفهمیدی چرا گاهی فقط پُکی به سیگار افروخته‌ی تو میزدم…

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت 3:30 توسط little girl |


پست 37

 

قطار می رود …. تو می روی ….. تمام ایستگاه می رود …………
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ، در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!
(قیصر امین پور)

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت 3:0 توسط little girl |


پست 36

 

چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان

برای کسی که در دوری ما

شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند...

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت 2:38 توسط little girl |


پست 35

 

درد دارد !

وقــتـی می رود ..

و هـمه می گــویـند : دوستـت نــداشـت ...

و تــو نمـی تــوانـی بـه هـمه ثــابـت كــنی

كه هــرشـب

بــا عـاشـقانـه هــایـش خـــوابت می كـــرد !!

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت 2:24 توسط little girl |


پست 34


دنیای دست ها از هر دنیایی بی وفاتر است...

امروز دست هایت را میگیرند...

قصه عادت که شدی...

همان دست ها را برایت تکان میدهند...

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت 2:0 توسط little girl |


پست 33



به عشــق در نگــاه اول اعــتقادنــدارم

ولــی بــه . . .

" از چشم افتادن در یکــ لحــظه "

عجـیــبــــــ معــتقــدم . . . !!!

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:55 توسط little girl |


پست 32

 

کاش ...

زمین ، حرفهای گــــــــــــالیله را...

 

باور نمی کرد کــــــــــــــاش گوشه ای داشت برای پنهــــــــــــــان شدن!


+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:47 توسط little girl |


پست 31

 

گاهی باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست،گاهی ازغصه ی تنها شدنش می بارد.

+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:42 توسط little girl |


پست 30

 

باید قمارباز باشی تا بفهمی فرق است بین ‘باختن’ و ‘بد’ باختن…


+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:35 توسط little girl |


پست 29

شب دلگیر

 

یک شب دلگیر، یک سکوت سرد ، تنها ، بی کس ، بی نفس!
باد سرد زمستان بر گونه خسته و خیس من می وزید ….
دلتنگ بودم ، به گذشته هایم می اندیشیدم و اشک میریختم….
اشکهایی که از سرما بر گونه من یخ میزد …..

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:30 توسط little girl |


پست28

شب آخر

 

شب آخر دلگیر بود. شب آخر پر از سکوت وتنهایی بود. شب آخر ستاره ای در آسمان نبود. شب آخر ماهی نداشت تاریک تاریک بود
مهتاب به خواب رفته بود  . شب آخر شبی بود آرام وپر از سکوت .آن شب شبی بود که باز هم فرا خواهد رسید شاید دلگیرتر وشاید غمگین تر .شبی سرد وتاریک شبی که تصویری رویایی داشت. شبی عاشقانه , شبی در غربتمان . غربتی سیاه در شبی سیاهتر . شب آخر در غربت شبی بود که احساس غریبه بودن در ما بیشتر بود .
ولی ما همسفران باهمیم وچون با هم بودیم احساس تنهایی وسکوت درما کمتر بود لحظه های بیاد ماندنی بود در دلمان . با باهم بودنمان شب آخر شبی بود پر از نور محبت . شبی بود پر از دردو دل صحبت…
نویسنده :» مهدی لقمانی

+ نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, ساعت 17:45 توسط little girl |


پست 27



دیگر از رسیدن و نرسیدن نمینویسم!

هرجا دلم هوایش را کرد نقطه چین میگذارم...

+ نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ساعت 16:6 توسط little girl |


پست 26

بلاخره بعد 18سال درس خوندن منم دیپلم گرفتم!

+ نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ساعت 1:42 توسط little girl |


پست 25

آغوش عشق

 

آرام بیا در آغوشم ، بگذار احساس کنم که تو در کنارمی…
لبت را بر روی لب من بگذار ، می خواهم طعمش را حس کنم…
بگذار دستهایم را درون موهایت کنم و تو را نوازش کنم…
سرت را بر روی پاهایم بگذار و بگذار تو را نوازش کنم…

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:, ساعت 22:26 توسط little girl |


پست 24

دلنوشته های LITTLE GIRL-19


 

دلم گرفته در این دنیای تاریک...

چیزی جز سکوت و تاریکی قابل دیدن نیست...

باز هم این بغض قدیمی...

می وزد و حالم را دگرگون میکند...

دلم هوای دریا کرده...

که موج زند و سکوت را بشکند و تاریکی را بشورد...

حال بدی دارم امشب...

خسته ام...

حتی از خودم...!


91/3/27


+ نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:, ساعت 22:0 توسط little girl |