LITTLE GIRL DREAMS

پست 53

لحظه های بارانی

 

آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را یافتم.
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و عشق.
آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده ...

 

ادامه ی مطلب . . .


ادامه مطلب
+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:16 توسط little girl |


پست 52

 

زیاد خوب نباش. زیاد دم دست هم نباش .زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی. آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند. زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:10 توسط little girl |


پست 51

 

حالم را پرسید گفتم رو به راهم … او نمیدانست رو به راهیم که تو رفتی….

+ نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:0 توسط little girl |


پست 50



اینجا اهوازه...

هوا 3-4 درجه از خورشید خنک تره...

خاک به جای اکسیژن...

سگ تو روحت!!!

+ نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, ساعت 16:34 توسط little girl |


پست 49

شمع خاموش

 

 

شمعی بودم فروزان , روشن بخش جمع عاشقی بودم, می سوختم و می ریختم و نور می دادم از خودم , اتش درنم گرم گرم بود , دردل شبهای سرد با گرمی وجودم می سوختم . وبا ان گرما قلبم نیز گرم بود با ان گرما قلب جمع عاشقان را گرم کردم.
اینک شمعی هستم که با سردی وجودم می سوزم نوری ندارم , گرمایی ندارم ودل عاشقان را سرد کرده ام شمعی هستم که می سوزم ولی گرماو نوری دیگر ندارم.

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, ساعت 1:30 توسط little girl |